پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۵

صریح و پوست کنده

نة‌ به عكسها نگاه نمي كنم . اخبار گوش نمي دهم .به سايتها سر نمي زنم . اما همه چيز را مي دانم اخبار با هوا از لاي درز در وارد مي شود كودكان لبناني ...اي واي نخواسته ام به دوست عكاسم نامه اي بدهم مي ترسم مي ترسم هاني و بچه هايش را نتوانم پيداكنم انوقت ديگر از اين هم بدتر خواهد شد اصلا چطوراست به سالوا زنگ بزنم به قاهره و بپرسم خبري ازهاني و بچه هايش دربيروت دارد ...نه اين كار راهم نميكنم .فقط دور خودم مي مچرخم مي چرخم و توي خودم نعره ميزنم ...به كدامين گناه كشته شديد
از حزب اله بيزارم...من با اشك و درد دارم مي نويسم نميتوانم حتي بسياري از اين كلمات مسخره را ببينم اما مي خواهم بگويم از حزب اله بيزارم از اسقف كانتربري بيزارم كه صدايش در نمي ايد از فاشيستهاي اسرائيلي بيزارم و نميدانم سرم را به چه ديواري بكوبم استيصال قدرت هرحركتي را ازمن گرفته ازتمام خبرنگاران و منتقداني كه در تحليلهايشان فقط حزب اله را مقصر مي دانند و كارهاي فاشيتهاي اسرائيلي را تو جيه ميكنند بيزارم اهاي ادمها جنايت جنايت است اين بمبهاي خوشه اي از كجا امده ..واي بچه ها و مادرها در حلبچه و قانا چطور ...
نمي توانم بنويسم براي حالا مي دانم كه براي فرياد كشيدن هم ارامش خيالي لازم است نه من من شرقي بدبخت هيچ ندارم هيچ

منیرو روانی پور