پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷

حکایت آن لب‌ها

1
چند روز به افتتاح لبخند من مانده است؟
2
به عمر دولت من که قد نمی‌دهد
چند روز به افتتاح لبخند تو مانده است؟
3
افتتاح کن لبت را
بگذار بخندد
4
تا دست‌کم نسل جدید به گریه عادت نکند
بخند
تا به آن‌ها بگویم
برای طرح شکستن این طلسم
چقدر گریه کرده‌ایم
5
حالا که خنده‌ات افتتاح نمی‌شود
روبروی چشمانت بست می‌نشینم
این است اعتراض در جامعه‌ی مدنی من!
6
نمی‌خندی؟
می‌خواهی به سرزمین دیگری کوچ کنم؟
می‌خواهی شعرهایم را
به زبان دیگری بنویسم
که شعر ترجمه را از شعر فارسی بهتر می‌دانی؟
7
کوچ کرده‌ام
اگر اینجا بخواهم بگویم یک لیوان آب به دست من دهید، جانم در می‌آید
به زبان دیگر، چطور بنویسم
آیا پس از من، لبخند تو در سرزمینی که دیگر آن‌جا نیستم، افتتاح شده است؟