چهارشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

چشم‌هام اشک می‌افتد

عینکم شکسته. وقتی چیزی می‌خوانم چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی پای کامپیوتر می‌نشینم تا چیزی تایپ کنم چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی در اینترنت می‌پرخم و نوشته‌ی کسانی را که دوست دارم می‌خوانم چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی می‌روم در فیس‌بوک و برخلاف چند ماه پیش که با دیدن نوشته‌های دوستانم لبخندی بر لبم می‌آمد، با دیدن خبرهای تلخ و تصویرهای تلخ و گزارش‌های تلخی که بازنشر می‌کنند، چشم‌هام اشک می‌افتد. فیلترشکن اگر مدد کند و زورش کم نیاید، یکی دوتا سایت خبری را باز می‌کنم؛ با دیدن خبرها چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی می‌شنوم حالا که کار از کار گذشته و آب‌ها از آسیاب افتاده و دیگر کسی علنی یا مکتوب به هیچ نتیجه‌ای در طول تاریخ اشاره و اعتراض نمی‌کند، اما باز هم کسانی دستگیر می‌شوند، وقتی خبر را پشت خبر می‌خوانم که هویت دیگری کشف شده است، چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی تلویزیون را روشن می‌کنم و روایت عجیبی از خبرها می‌بینم چشم‌هام اشک می‌افتد.
شرح عکس: تصویری از پنجره‌ی خانه‌های این شهر
وقتی صدای الله‌اکبر می‌آید، وقتی روی ربنای شجریان در پوشه‌ی موسیقی و آوای کامپیوتر کلیک می‌کنم، وقتی به احیای این‌سال و سال‌های گذشته فکر می‌کنم، چشمم اشک می‌افتد. وقتی مادرم تسبیح را زمین نمی‌گذارد و برای آزادی همه، برای آرامش دل مادر و پدر کسانی که فرزندان‌شان گرفتارند یا زیر خاک رفته‌اند یا خبری ازشان نیست دعا می‌کند، وقتی برای سلامتی و عاقبت‌به‌خیری این جوانان بی‌گناه دعا می‌کند، چشم‌هام اشک می‌افتد. وقتی مادرم دانه‌های تسبیح را از سر شماره می‌کند و برای این‌که عینکم را زودتر ببرم عینک‌سازی تا چشم‌هام اشک نیفتد، دعا می‌کند، چشم‌هام اشک می‌افتد.


...
از مخاطب این وبلاگ که عادت به خواندن نوشته‌ی طنز در این رسانه دارد، پوزش می‌طلبم.