دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

اکبر منتجبی، مامور 007 جدید، در فنجان قهوه

فال قهوه

یکی دو روز قبل از این‌که اکبر منتجبی، دبیر تحریریه و دبیر سرویس سیاسی ایران‌دخت، برود دربند هواخوری، نشسته بودیم و داشتیم تفاوت‌های دربند و درکه را بررسی می‌کردیم.
.
فرق دربند و درکه چیست؟
درکه آدم با پای خودش می‌رود. دربند را با این مینی‌بوس‌ها که دور میدان می‌ایستند می‌برندت.
درکه شاتوت دارد، لواشک دارد، آش رشته دارد، باقالی دارد. دربند به خاطر موقعیت سوق‌الجیشی خاصی که دارد فقط مناسب هواخوری است.
در درکه چای قند پهلو می‌چسبد. دربند فقط آب خنک دارد.
میدان درکه یک مسجد مصفا دارد و توی راهش یک امامزاده‌ی دنج و باحال دارد که دل آدم را آرام می‌کند. میدان دربند فقط یک مجسمه‌ی یغور دارد. که معلوم نیست دارد می‌رود یا دارد می‌آید. که معلوم نیست آن چیزی که دستش است عصای کوهنوردی است یا بلانسبت جسم سخت است. و اصلا معلوم نیست چرا هر کسی می‌رسد به میدان دربند، ناخودآگاه نیم‌ساعتی مثل مجسمه خشکش می‌زند و به روبه‌رو نگاه می‌کند و گذشته‌اش می‌آید جلوی چشمش.
این از این.
...
خب، اما فال قهوه‌ی اکبر منتجبی؛
اکبر جان! توی فنجانت می‌بینم که یک نظام می‌بینم و یک آبادی. آیا تو بچه‌ی نظام‌آبادی؟ آیا تو برای آبادی نظام می‌کوشی؟ آیا برای منظم کردن آبادی می‌کوشی؟ آیا در کل معتقدی که نظام‌آباد مثل جمهوری اسلامی از هم قابل تفکیک نیست؟ برای همین تا آخرین نفس یک نظام‌آبادی اصیل می‌مانی؟ (ما نمی‌دانیم.) آقا در کل به بچه‌های نظام‌آباد سلام برسان.
توی فالت یک خودنویس سبز و یک مامور 007 می‌بینم.
آقا این چه وضعش است؟ توی فنجانت می‌بینم که اسمت اکبر منتجبی است! درست است!؟ حال کردی چقدر فال‌های من درست است؟ خب این یعنی چی؟ آیا اکبر، اشاره‌ی ظریفی به آقا اکبر هاشمی رفسنجانی می‌کند؟ آیا منتجبی اشاره‌ی غیرمستقیمی به آقا منتجب‌نیا نیست که رفیق آقا کروبی است؟ آیا همین که اسم تو این‌قدر پتانسیل جرقه دارد کافی نیست که ما به تو مشکوک شویم!؟ واقعا که.
از این جمع اضداد که بگذریم توی فنجان تو یک آقا سیدمحمد خاتمی هم می‌بینم! جان؟ چرا چهره‌ات رفت توی هم؟ دوست نداری؟ باشه... باشه... منتها من نمی‌دانم با این نگاهی که تو داری اصلا چرا تو را بردند دربند؟ آیا خیال کردند تو رادیکالی؟ آیا خیال کردند تو داری تبانی می‌کنی؟ آیا خیال کردند داری نقشه می‌کشی؟ (برادر کارشناس! بازپرس سابق! با شما هستم! این اکبرآقا تا آنجا که ما دیدیم همیشه توی مقالات و تحلیل‌هایش دعوت به عدم خشونت و پرهیز از رفتارهای افراطی داشته. گفتم شاید مقالاتی که پرینت گرفته‌اید اشتباهی شده باشد و نویسنده‌اش آدم دیگری باشد! قربون دست‌تون یک پیگیری کنید شاید قضیه حل شد. ممنون.)
اکبر جان! توی فالت پر از روزنامه است. همه‌ی این روزنامه‌ها الان خیلی بادقت بسته‌بندی شده‌اند. آیا تو یکی از دلایل بسته شدن روزنامه‌هایی؟ آیا تو از کسی پول گرفته‌ای که خیلی زیرپوستی روزنامه‌های ما را ببندی؟ آیا اگر تو دربند بمانی احتمال بسته‌بندی مطبوعات کمتر می‌شود؟ آیا می‌شود؟ آیا می‌دانستی در این مدتی که دربند هستی روزنامه‌ای بسته نشده است!؟ آیا ما نباید به تو مشکوک شویم؟ آیا تو عنصر مشکوکی؟ (ما نمی‌دانیم.) یعنی اون‌وقت اگر تو را دربند نگه دارند روزنامه‌ها بسته نمی‌شوند و روزنامه‌نگارها بی‌کار نمی‌شوند؟ یعنی اون‌ وقت اگر بیایی باز روزنامه‌‌ها بسته می‌‌شوند؟ (اگر این‌طوری است که برادر کارشناس! من به خاطر امنیت شغلی روزنامه‌نگاران هم که شده خواهش می‌کنم یک چندوقتی نگذارید اکبر بیاید! خیلی ممنون!)

...

منتشرشده در هفته‌نامه‌ی ایران‌دخت، شماره‌ی 49، هشتم اسفند 1388