شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۸

هراس از جشن ساده‌ی تولد

به بهانه‌ی اعلام برندگان جایزه‌ی گلشیری و عدم برگزاری مراسم اهدای جوایز آن

سال‌های جنگ سال‌های توجیهی بود. یعنی دانستن این‌که کسی با اسلحه پشت مرز کمین کرده و بی‌رحمانه بر خانه‌ها و آدم‌ها و حوض‌ها و ماهی‌ها و پل‌ها و چاه‌های نفت آتش می‌بارد، به ما یاد می‌داد ملاحظه کنیم. "ملاحظه" در آن دوران یعنی کمتر مصرف کنیم، کمتر اسراف کنیم، کمتر تلفن بزنیم، برای هر چیزی در صف‌ها طولانی کوپن بایستیم و در کل کمتر زندگی کنیم. یا چون در هر کوچه‌ای دست کم دو حجله‌ی جوان زیر بیست سال علم بود، جوانانی که پاشان به جبهه نرسیده شهید شده بودند، یا اگر هم پاشان به جبهه رسیده بوده، - به اصطلاح - مردانگی به خرج داده و رفته بودند روی میدان مین که همرزم‌هاشان بتوانند پیشروی کنند، اهل محل به احترام آن شهدا و خانواده‌هاشان، "ملاحظه" ی همه چیز را می‌کردند. یعنی شادی نمی‌کردند، جشن نمی‌گرفتند، هل‌هله و کل‌کله راه نمی‌انداختند و عروس و داماد را هم بی‌سر و صدا می‌فرستادند خانه‌ی بخت‌شان، بی‌آن‌که دخترها بیایند وسط کوچه برقصند، بزرگترها نقل بپاشند و پسرها بروند زیر دست و پا که نقل‌ها و سکه‌های ده‌شاهی را جمع کنند.
این خلاصه‌ی توجیه آن سال‌ها است. که روستایی از روستایش به حاشیه‌ی شهر پناه می‌آورد که هم کار پیدا کند و هم جانش را حفظ کند از شر بمب‌های عراقی. شهری‌ها هم به حاشیه‌های شمالی و شمال غربی و شمال شرقی پناهنده می‌شدند. مردم میانه هم، یعنی طبقه‌ی متوسطی که باید هر روز می‌رفت سر کار و ساعت حضور و غیاب امضا می‌کرد، طبقه‌ای که باید هم در صف جنس کوپنی می‌ایستاد، هم بچه‌اش را سوار اتوبوس می‌کرد که ببرد شهر بازی و پارک ارم و پارک لاله که دست کم شمه‌ای از تمدن را نشان نسل جدید بدهد، بیشتر از دیگران – به زعم من – ملاحظه‌ی همه چیز و همه کس را می‌کرد. او به جنگ نمی‌توانست برود چون کارمند بود، یا از جنگ می‌ترسید، اما در شهر یقه‌اش را می‌بست و ریشش را نمی‌تراشید و مسجد می‌رفت و هر چه از دستش برمی‌آمد برای کمک به رزمندگان انجام می‌داد. بچه‌هاشان هم هر کدام یک قلک به دست، توی کوچه و توی فامیل پول خرد جمع می‌کردند تا قلک را برای کمک به رزمندگان – اگر هنوز حجله‌شان در کوچه علم نشده بود – بفرستند.
سوای جنگ مسائل داخلی حکومت‌داری هم بود. مبارزات مسلحانه و چریکی، بمب‌گذاری و ترور و تحریم چیزهایی بود که حکومت باید به آن‌ها هم رسیدگی می‌کرد و فضا طوری بود که مثلا فلانی همین که ظن می‌برد به همسایه و فامیلش که ضد آرمان‌ها و بی‌اعتقاد است و احتمال دارد با کسی برای عملیاتی تخریبی نقشه بچیند، یا حتا دوستانی دارد که قیافه‌شان مشکوک به گروه‌های مخالف است، گوشی تلفن را برمی‌داشت و گزارشش را می‌داد. از آن‌طرف تلویزیون برنامه‌اش را با پخش اعتراف‌هایی آغاز می‌کرد و پایان می‌برد که مو را به تن آن طبقه‌ی متوسط سیخ می‌کرد، که اگر این‌ها که معتقدترین بوده‌اند و دین‌دارترین بوده‌اند و وابسته‌ترین بوده‌اند، به گفته‌ی خودشان اسیر اشتباه شده‌اند و روی از آرمان‌ها برگردانده‌اند، پس تکلیف مردم معمولی غیرسیاسی چه می‌شود؟ مردمی که تا آنجا که توانسته‌اند "ملاحظه" ی همه چیز و همه کس را کرده‌اند که به کسی بر نخورد و خاطر زودرنج مسوولی نرنجد.
این نکته‌ها که برای نسل جدید، تاریخ و برای نسل قدیم خاطره است، همه سبب می‌شد که مردم با رضای خاطر و دل خوش جشن تولد دردانه‌شان را در زیرزمین و با چراغ کم‌سو و پشت پرده‌های کشیده بگیرند. صدای دستگاه ضبط و پخش را هم کم کنند که حرمت خانواده‌های شهید در همسایگی‌شان شکسته نشود، اما حالا چه؟
حالا که نه دشمن قسم‌خورده به مرزی حمله کرده تا مام میهن را به خطر بیندازد، یا حتا گروه‌هایی مشخص و تشکیلاتی به ترور و بمب‌گذاری مشغول باشند، حالا که همه‌ی مردم هم‌آرمان و هم‌پیمان زیر پرچم سه رنگ ایستاده‌اند و حتا مثل اجدادشان متوهم این قضیه نیستند که اگر فلان کشور خارجی، خاک‌شان را تصرف کند ویزای ورودشان به دنیای متمدن می‌شود، حالا چه؟
حالا چرا باید پیرمردانی را که جوانی‌شان را سر این انقلاب گذاشتند، گرفتار دید؟ و چرا باید برای هر کاری "ملاحظه" کرد که از هزار قانون نانوشته و خط قرمز عبور نکرد و خاطر هزار مسوول و غیرمسوول نازک‌گیر سخت‌باور را نیازرد؟
...
ما نسل ملاحظه‌کاری هستیم اما آیا می‌توان درباره‌ی مشکلات برگزاری مراسم جایزه‌های فرهنگی جورواجور خصوصی سوال کرد؟ که مثلا چرا جایزه‌ی منتقدان و مطبوعات به صورت خصوصی و جایزه‌ی روزی روزگاری خصوصی‌تر برگزار می‌شود و جایزه‌ی گلشیری هم که صرفا به اعلام اینترنتی برندگان خود اکتفا می‌کند؟ که چرا جشن‌های فرهنگی و ادبی که برای داوری و جایزه دادن به آثاری برگزار می‌شود که یکایک منتخبان‌شان از هفتادخوان کسب مجوز توسط نهادهای دولتی مختلف گذشته است، باید هر سال و هر سال با مشکل مجوز برپایی مراسم اهدای جوایز روبه‌رو شود؟
آیا بعد از همه‌ی این سال‌ها نباید هر جشن فرهنگی را همچون جشنواره‌ای باشکوه برگزار کرد و به اهل فرهنگ و هنر شادباش ماندن و ساختن فردای این سرزمین را گفت؟ آیا دیگر موقع آن نیست که از جلوه‌های زندگی انسانی نهراسید؟
آری. ما نسل جنگ هستیم و آموخته‌ایم برای حفظ ارزش‌ها و آرمان‌ها ملاحظه کنیم، اما آن‌روزها که جشن‌های ساده‌ی تولد را پنهانی و در زیرزمین برگزار می‌کردیم هزار توجیه وطن‌دوستانه در کار بود، اما امروز چه؟ امروز چرا باید جشن‌های مراسم ادبی را در اندرونی و پشت پرده برگزار کرد؟ امروز از چه کسی باید هراسید و ملاحظه‌ی کدام توجیه وطن‌دوستانه را در نظر داشت؟

***
یادداشت واقع‌نگارانه‌ی پدرام رضایی‌زاده از بهانه‌های ساده‌ی خوشبختی زندگی ادبی را بخوانید.