پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۹

علی مطهری در آسانسور

من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه‌ی بالا و پایین‌رفتن‌هام رو براتون تعریف می‌کنم


طبقه‌ی همکف
در باز شد و علی مطهری وارد آسانسور شد.
گفتم: «بالا یا پایین؟!»
گفت: «من اعتراض آیین‌نامه‌ای دارم!»
گفتم: «اینجا مجلس نیست که، آسانسوره. برخلاف جاهای دیگه توی آسانسور آیین‌نامه نداریم، به روح اعتقاد داریم. حالا بالا رو بزنم یا پایین رو؟!»
گفت: «آقا این حرف شما محل اشکاله!»
گفتم: «محله‌ی اشکال کجاست؟ اگه می‌خوای بری محله‌ی اشکال باید آژانس بگیری، اینجا آسانسوره. یا بالا می‌بره یا پایین.»
گفت: «بریم بالا.»
گفتم: «بریم.»
رفتیم.

طبقه‌ی سوم
آقا مطهری داشت تیپ و شکل و شمایل من را بررسی می‌کرد و یادداشت برمی‌داشت.
پرسیدم: «ببخشید! من هم محل اشکالم؟»
گفت: «البته. اصلا هم مرد، هم زن محل اشکال هستند توی جامعه. می‌دونی چرا؟»
گفتم: «نه والله. من همین الان رسیدم!»
گفت: «برای این‌که وقتی فرد بیاد توی جامعه دیگه فرد نیست...»
گفتم: «پس زوجه؟!»
گفت: «نه‌خیر. فرد دیگه فرد نیست قسمتی از جامعه است، پس پوشش فرد در جامعه به ما مربوطه.»
گفتم: «آفرین. به من که مربوط نیست؟!»
گفت: «نه.»
گفتم: «به خود فرد هم که مربوط نیست؟!»
گفت: «نه.»
گفتم: «پس به کی مربوطه؟»
گفت: «به جامعه.»
گفتم: «یعنی به شما مربوطه؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «شما جامعه هستید؟»
گفت: «نه.»
گفتم: «اگه جامعه نیستید، پس فرد هستید؟»
گفت: «بله.»
گفتم: «پس اگه فردید چطوری به شما مربوطه اما به خود فرد مربوط نیست؟»

طبقه‌ی هفتم
رسیده بودیم به طبقه‌ی هفتم که علی آقای مطهری گفت: «به هر حال فرد حسابش از جامعه جداست! یعنی وقتی که آمد داخل جامعه و اجتماع دیگر چیزهای خصوصی‌اش عمومی محسوب می‌شود. متوجه شدی؟»
گفتم: «بله! ... موضوعات خصوصی فرد در جامعه عمومی است و همه می‌توانند مثل اتوبوس ازش استفاده کنند!»
گفت: «نه! منظورم این است که مثل هر چیز دیگری باید حد و مرزها در جامعه مشخص باشد. مثلا در همین بیست سی سال سلیقه‌ای عمل شده. این غلط است.»
گفتم: «درست کدام است؟»
گفت: «که به سلیقه‌ی ما عمل شود.»
گفتم: «آفرین.»
آقا مطهری ادامه داد: «این رفتار سلیقه‌ای باعث دردسر است. اصلا باید تکلیف فرد و جامعه مشخص شود. توجه کنید که در حالت کلی ممکنه به فرد شل بگیریم ولی به جامعه باید سفت بگیریم. اصلا من با این بحث شل کن سفت کن در پوشش افراد که به‌خصوص دم انتخابات خیلی شل می‌شه و بعد از انتخابات خیلی سفت می‌شه، مخالفم.»
گفتم: «خلاصه‌ی حرف شما می‌شه این که؛ یا این‌قدر سفت بگیرین که شل نشه، یا این قدر شل کنین که دیگه نشه سفتش کرد. درسته؟»
گفت: «احسنت.»

طبقه‌ی نهم
چون علی مطهری نماینده‌ی مجلس است و عادت دارد به جلسات غیرعلنی! طبقه‌ی نهم را کلا به صورت غیرعلنی برگزار کردیم! در این طبقه هم درباره‌ی مفاسد اقتصادی، رویدادهای سال گذشته، انتخابات مجلس، شورای شهر و […]،[…] و اینا صحبت کردیم. همچنین درباره‌ی طرح ازدواج دختران دبیرستانی! هم حرف‌هایی زدیم که چون طبقه‌ی نهم در کل تاریخ مملکت، من‌حیث‌المجموع غیرعلنی بوده، ما هم از این طبقه، فعلا، بی‌سر و صدا عبور می‌کنیم.

طبقه‌ی دهم
وقتی نشانگر آسانسور طبقه‌ی دهم را نشان داد، علی مطهری گفت: «احسنت... هزار احسنت...»
گفتم: «علی جون! جریان چیه؟»
گفت: «من هر جا عدد ده را می‌بینم یاد دولت فخیمه و کریمه‌ی دهم می‌افتم و احسنت می‌گویم.»
گفتم: «آفرین! اما این انتقادهای تند و تیز شما از دولت چی‌یه پس؟ مثلا سر کشف پوشش ورزشکاران و تماشچایان خارجی در مسابقات کیش در همین دولت، […] و اعتراض و انتقاد به عملکرد ضعیف اقتصادی و امنیت اخلاقی جامعه و […] و اینا... جریان این همه انتقاد چی‌یه؟»
گفت: «آن‌ها که نمک زندگی است. اول این‌که زندگی را از یک‌نواختی درمی‌آورد. دوم این‌که به هر حال یک‌نفر باید چندتا انتقاد هم کند دیگر! خب ما باید از مزایای جامعه‌ی باز و آزادی بیان‌مون استفاده کنیم دیگه!»
گفتم: «می‌شه مثلا یه امکان انتقاد سازنده نام ببرید؟»
گفت: «بله... شما مگه توی برنامه‌ی 90 از همه چیز انتقاد نمی‌کنید!؟»
گفتم: «آفرین! راست می‌گی... اگه استقلال و پرسپولیس و سپاهان و اینا رو محروم کنند و اجازه ندهند بازی کنند و مهاجم‌ها و دفاع‌هاشون رو هم با تکل از پشت مصدوم کرده باشند... تازه از اون‌طرف داور هم که آشناست، […] معلومه که دیگه لیگ حرفه‌ای از بین می‌ره. بعد وقتی لیگ حرفه‌ای نباشه، تلویزیون آقا عزت‌اینا مسابقات گل کوچیک خردسالان و نونهالان رو زنده پخش می‌کنه! البته بلانسبت شما، شما که یه پا بایرن‌مونیخ... نه ببخشید یه پا فنرباغچه‌ای!»
گفت: «یعنی چی؟»
گفتم: «می‌گم فوتبال دوست داری؟»
گفت: «همون که فرد در میان جمع و جلوی چشم همه، با شورت ورزشی و لباس آستین کوتاه ظاهر می‌شه؟! خیلی کار زشتی‌یه. هم برای مرد هم برای زن […] ...»
گفتم: «فوتبال رو بی‌خیال شیم! به روح اعتقاد داری؟!»
گفت: «داشتیم؟!»
گفتم: «جدی پرسیدم... می‌گم اگه به روح اعتقاد داشته باشی می‌تونی روح بازی رو درک کنی.»
گفت: «مگه فوتبال روابط زن و شوهری‌یه که فرد در هم در خانه هم در جامعه، باید درکش کنه تا فساد کم شه؟»
گفتم: «پس اعتقاد داری.»
آسانسور تقی صدا داد و ایستاد. گفتم: «تق آسانسور هم درآمد... این‌جا طبقه‌ی آخره. باید پیاده شید.»
در آسانسور باز شد و علی آقای مطهری رفت. من دکمه‌ی طبقه‌ی بالا را زدم.


منتشرشده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شماره‌ی 386
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)