چهارشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۹

اول مهرهای خیس (روایت نهم از خاورمیانه)

خدا پدر این همه معلم را بیامرزد
و پدر ناظم‌ها
و پدر مدیرها
و پدر مربی‌های پرورشی
- که فکر می‌کردند ما بچه‌های پرورشگاهی هستیم -

چه خاطره‌های خوبی داریم از مدرسه
چه روزهایی
چه ماه‌هایی
چه سال‌هایی...
به به
یادش به‌خیر

یادش به‌خیر
بخاری نفتی که دود می‌کرد
و خط کشی که کف دست ما می‌شکست
و فحش ناموسی که از طرف کادر تربیتی مدرسه
نصیب خواهر و مادر دانش‌آموزان می‌شد

به به
یادش به‌خیر
چه قدر درس خواندیم و
چه قدر فحش یاد گرفتیم

به به
به به... چه عمری را خرج کردیم تا معلم‌ها سواد یاد بگیرند

هنوز هم یاد اول مهر که می‌افتم...
اصلا خدا پدر این آموزش و پرورش را بیامرزد که چنان پرورش‌مان داد
که هنوز هم که یاد اول مهر می‌افتم
از ترس...
از ترس
از ترس

به به
اول مهر است
آقا اجازه! به لطف شما،
آقا اجازه! از ترس شما،
آقا اجازه! وقت کلاس را نمی‌گیرم
خلاصه‌اش این‌که
ما شلوارمان را داریم خیس می‌کنیم

آقا اجازه؟
ما برویم به مدرسه...
منظورم این است که در مدرسه...
البته با اجازه‌ی مدیر محترم و ناظم و کادر دبیران و کادر تربیتی مدرسه
در آبریزگاه مدرسه
خودمان را خالی کنیم؟

آقا اجازه؟
بله... حق با شماست
خاورمیانه مهد تمدن‌ها است
ولی
گلاب به روی شما...
آقا اجازه؟
آقا...
آ...
آقا ریخت



اینجا خاورمیانه است (روایت اول)
اینجا خاورمیانه است (روایت دوم)
اینجا خاورمیانه است (روایت سوم)
اینجا خاورمیانه است (روایت چهارم) 
اینجا خاورمیانه است (روایت پنجم) 
اینجا خاورمیانه است (روایت ششم)
اینجا خاورمیانه است (روایت هفتم)
اینجا خاورمیانه است (روایت هشتم)