پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

الاغ‌سواری در آسانسور

من تنها آسانسورچی دنیا هستم که قصه‌ی بالا و پایین‌رفتن‌هام رو براتون تعریف می‌کنم

طبقه‌ی همکف
در باز شد و مهدی کلهر مشاور رسانه‌ای نهاد ریاست جمهوری وارد آسانسور شد.
گفت: «من کلهرم.»
گفتم: «آخی... کلهر جان تو توی زندگی من آسانسورچی خیلی تاثیر داشتی. یعنی به جون خودت یه بار حالت ازدواج پیدا کرده بودم و می‌خواستم ازدواج کنم... اما... توی همون هیر و ویر حالت ازدواج و خواستگاری بودم که اون جریان تعقیب و گریز "شهرک اکباتان" رو شنیدم خیلی ناراحت شدم... آقا اون ماجرا رو که شنیدم اصلا بی‌خیال زن گرفتن شدم... پس فردا کی جونش رو داره از این طبقه بدوئه به اون یکی طبقه... بعد نه که من هم مثل تو سلبریتی‌ام، این مسائل خصوصی‌مون حالت عمومی پیدا می‌کنه... خوبیت نداره دیگه تو در و محل فردا بگن این آسانسورچی‌یه فلان و بیسار...»
گفت: «ما رو گرفتی؟»
لبم رو گاز گرفتم و گفتم: «هییین! حرف بد؟ من دارم می‌گم توی زندگی من خیلی تاثیر داشتی... دارم می‌گم با شنیدن ماجراهای شما بوده که...»
گفت: «تو خودت به روح اعتقاد نداری؟ نه؟»

طبقه اول
در باز شد و یک خانمی سوار بر الاغ وارد آسانسور شد.
من گفتم: «خانوم عزیز! بی‌زحمت وسیله‌ت رو ببر توی پارکینگ پارک کن.»
خانومه گفت: «واه! واه! تا دیروز کسی به الاغ‌سواری ما خانوم‌ها ایراد نمی‌گرفت. حالا چی شده؟»
کلهر گفت: «اتفاقا در مورد همین دوچرخه‌سواری خانم‌ها؛ من سؤال کردم كه بالاخره در گذشته دور، زنان الاغ سوار نمی‌شدند؟ چرا الاغ‌سواری زنان ممنوع اعلام نشد؟ الان فرق پالان الاغ با زین دوچرخه در چیست؟»
بعد به من گفت: «از نظر من عیبی نداره خانوم‌ها الاغ سوار بشند. مزاحمش نشو.»

طبقه دوم
در باز شد و یک خانمی سوار بر دوچرخه وارد آسانسور شد.
من گفتم: «خانوم عزیز! بی‌زحمت وسیله‌ت رو ببر توی پارکینگ پارک کن.»
خانومه گفت: «واه! واه! چطور تا دیروز خانوم‌ها سوار الاغ می‌شدند کسی کاری به کارشون نداشت؟»
کلهر دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: «اتفاقا در مورد همین دوچرخه‌سواری خانم‌ها؛ من سؤال کردم كه بالاخره در گذشته دور، زنان الاغ سوار نمی‌شدند؟ چرا الاغ‌سواری زنان ممنوع اعلام نشد؟ الان فرق پالان الاغ با زین دوچرخه در چیست؟»
بعد به من گفت: «از نظر من عیبی نداره خانوم‌ها دوچرخه سوار بشند. مزاحمش نشو.»
من گفتم: «ببین کلهر جان! به سوال خوبی اشاره کردی. فرق پالان الاغ و زین دوچرخه که خیلی مشخصه؛ پالان الاغ روی دوچرخه بند نمی‌شود. از اون طرف هم زین دوچرخه روی الاغ پیچ نمی‌شود.»
کلهر گفت: «جدی؟ من نمی‌دونستم. دیگه چه فرقی می‌کنه؟»
گفتم: «یه فرقش هم اینه که قدیم مردم سوار الاغ می‌شدند و الاغ‌ها به حرف مردم گوش می‌کردند. ولی الان...»
گفت: «یعنی می‌خوای بگی...»
گفتم: «بله! دقیقا! الان ولی برعکس شده...»
گفت: «یعنی می‌گی برعکس شده...»
گفتم: «دقیقا! الان برعکس شده! الان مردم سوار دوچرخه می‌شن و این دوچرخه بدبخت بر خلاف الاغ که گوش درازی داره، اصلا گوش نداره که به حرف مردم گوش بده.»

طبقه سوم
خانومه که سوار دوچرخه بود به خانومه که سوار الاغ بود گفت: «حالا فکر نکن شاسی‌بلند سوار شدی خبری‌یه‌ها... خرده‌بورژوای تازه به دوران‌رسیده...»
خانومه که سوار الاغ بود به خانومه که سوار دوچرخه بود گفت: «بیچاره اگه می‌دونستی غربی‌ها دوچرخه رو طوری طراحی کردن که [...]، همین الان دوچرخه‌ت رو آتیش می‌زدی...»
خانوم دوچرخه‌سوار و خانوم الاغ سوار داشتند با خودشان صحبت می‌کردند. ما هم اصلا دخالت نمی‌کردیم.

طبقه چهارم
موضوع حرف‌ها خیلی دوچرخه تو الاغی شده بود. برای همین همه‌مان داشتیم یک شعری را که تلویزیون سال‌ها پیش پخش می‌کرد می‌خواندیم؛
- «قلی و بابا حکیم روی الاغ سوارند...
توی الاغ سواری دیگه لنگه ندارند... اع عییع اع عیییع!»

طبقه پنجم
همه جا ساکت بود ناگهان الاغی که این خانومه سوارش بود گفت... 

منتشرشده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، ستون آسانسورچی، شماره‌ی 409
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)