چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

یک پیرزن سکته کرد اما چرا؟




اپیزود اول
یک پیرزن سکته کرد.
قبل از این‌که بگویم این پیرزن چرا سکته کرد، یک حکایت کاناپه‌ای برای‌تان تعریف کنم. یک آقایی می‌رود خواستگاری. پدر دختر می‌گوید: «برای چی می‌خواهی زن بگیری؟» آقا پسر می‌گوید: «اول این‌که وام ازدواج زیاد شده، دوم این‌که آقای احمدی‌نژاد گفته هر بچه‌ای که زاد و ولد کنیم به خاطرش یک میلیون تومان دستخوش می‌دهد، سوم این‌که مسوولان انتظامی در تلویزیون آقای ضرغامی می‌گویند آدم زود ازدواج کند آمار فحشا و تجاوز می‌آید پایین، چهارم این‌که لایحه‌ی حمایت از خانواده‌ی مجلس می‌گوید زن گرفتن خوب است حتا دوتا روی هم...»
پدر دختر گفت: «باز هم دلیل داری یا تمام شد؟»
آقا پسر گفت: «یک دلیل دیگر هم دارم.» پدر دختر گفت: «چی؟» آقا پسر گفت: «آخه دوست دارم.»
نطق پیش از دستور آقای خواستگار که تمام شد پدر دختر باهاش گرم گرفت و گفت: «البته اصل بر برائت است، اما شما عادت بدی چیزی داری خودت بگو. که همکاری کنی هم برای خودت خوب است هم زودتر به نتیجه می‌رسی.»
آقا پسر گفت: «من عادت بدی ندارم. فقط تخمه می‌شکنم.»
پدر دختر گفت: «این که عیبی ندارد. حالا برای چی تخمه می‌شکنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از سیگار تخمه شکستن حال می‌دهد.»
پدر دختر گفت: «سیگار هم می‌کشی؟ حالا چرا سیگار می‌کشی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه، راستش بعد از مشروب سیگار می‌چسبد.»
پدر دحتر گفت: «ددم وای. نوشیدنی هم می‌خوری؟ حالا چرا نوشیدنی می‌خوری؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... راستش بعد از منقل و وافور و قلقلی مشروب می‌چسبد.»
پدر دختر گفت: «آخ ددم وای. پس اهل دود و دم هم که هستی... حالا چرا مواد مصرف می‌کنی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... وقتی با دوستان می‌رویم فسق و فجور و تجاوز گروهی بعدش یک دودی می‌گیریم.»
پدر دختر گفت: «آقا شما خیلی اوضاعت خرابه که. حالا چرا می‌روی دنبال فسق و فجور و تجاوز گروهی؟»
آقا پسر گفت: «همیشه که نه... هر وقت مواد مخدر قاچاق می‌کنیم و مواد را می‌فروشیم بعدش یک جشن کوچکی مثل همین‌ها که گفتم می‌گیریم.»
پدر دختر در این جای قصه از حال رفت و سکته کرد.
اپیزود دوم
برگردیم سر خبر خودمان. یک پیرزن سکته کرد. اما چطور؟ این پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری در خانه‌اش نشسته بوده که زنگ خانه‌اش را می‌زنند. پیرزن در خانه‌اش یک لامپ و یک بخچال و یک تلویزیون خراب دارد. پیرزن تنها لامپ خانه‌اش را خاموش می‌کند و می‌رود در را باز می‌کند. قبض برق را از مامور مربوطه می‌گیرد، مبلغ را می‌خواند و سکته می‌کند. روی قبض برق نوشته: «مبلغ قابل پرداخت 8 میلیون تومان.»
اپیزود سوم
حالا برگردیم سر حکایت. می‌خواستیم توضیح بدهیم که چه چیزهایی در اقتصاد و سیاست و دولت و مدیریت کشور و جهان دست به دست هم داده که یک قبض برق 8 میلیون تومانی برود در خانه‌ی یک پیرزن در روستای اردل در 55 کیلومتری شهر کرد، که متاسفانه ستون کاناپه دیگر جا ندارد و اگر جا هم داشت و می‌نوشتیم بعد از انتشار تبدیل می‌شد به […] !





منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 30 شهریور 90، شماره‌ی 2266
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)