چهارشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۹۱

آهوی کوچک کوهی رمیده در ورد 2007

مثل انسانی غارنشین شده‌ام روبه‌روی کیبرد، دوُر شعله‌ی بی‌نور و نه گرم نه سردِ لپتاپ، در دل تاریکی این خانه. سعی می‌کنم با زغال طرح گوزن‌ها و بچه‌آهوانی را که شکار کرده‌ام، طرح شاخ غول‌هایی را که شکسته‌ام، طرح رد دست خودم و رد پای تو را در این حوالی، رد لب‌هایت را روی این لیوان تصویر کنم روی دیوار غار در ورد 2007.

این‌ها همه از ترس من است. من هم شبیه پدران غارنشینم هستم... ترس تنهایی هنرمندم کرده است و گرنه از خرس نمی‌ترسم.

چندهزار سال بعدتر، در شهری بزرگ در غاری کوچک نزدیک یخچال یخ‌ساز متمدن که مگنت منشور کوروش روی درش چسبیده، لیوان‌ها را جمع می‌کنم. به شکار می‌روم کمین می‌کنم. ردت را می‌زنم. در لیوانت یخ می‌اندازم به شکار می‌نشینم. لیوانت را پر می‌کنم به شکار نزدیک می‌شوم. مسلح به دکمه‌های کیبرد زیر ده انگشت سریع دست انگار نیزه‌ای در دست غارنشینی روبه‌روی شکاری سرسخت و شوخ‌چشم. با این کلمه‌ها برای تو طعمه می‌گذارم. این کلمه‌ها تله می‌شود سر راه تو. لیوانت را پر می‌کنم. شکار من در شکارگاه من می‌خرامد در ورد 2007.

آهوی کوچک کوهی رمیده در دشت می‌دود، اما چگونه دودا؟ ورد 2007 را می‌بندم لیوان را پر می‌کنم و به سلامتی تو اقدام می‌کنیم. بعد به نفس نفس زدنت، به تپیدن قلبت نگاه می‌کنم. آهوی کوچک کوهی رمیده در دشت می‌دود و می‌دود تا در تله کلمات نویسنده‌ای غارنشین بیفتد.