یکشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۹۰

عسگراولادی، جبهه‌ی پایداری و موضوع فاحشه‌ها

حبیب‌الله عسگراولادی، کاناپه‌خورش ملس است. هفته‌ی پیش هم آمده بود روی کاناپه و نفسش از جای گرم درآمده بود. این‌بار هم آمد و گفت: «ما مشتری هستیم، دوباره بیام روی کاناپه؟» من هم بفرما زدم بهش.
عسگراولادی به صورت محافظه‌کارانه‌ای لم داد روی کاناپه. یعنی طوری که از طرفین امنیتش تامین باشد، پشتش هم گرم باشد و توپ هم نتواند تکانش بدهد. در همین وانفسا بود که یک‌دفعه همه‌جای تهران لرزید، ما چهارستون بدن‌مان شروع کرد به لرزیدن، ولی عسگراولادی - گفتم که - توپ هم نمی‌تواند تکانش بدهد.
 
 
یکی یکی
عسگراولادی گفت: «پایداری‌ها به من گفتند ما را با فاحشه‌ها یکی کردی.»
من گفتم: «می‌فهمم... می‌فهمم...» بعد یک‌مرتبه گفتم: «جان؟ چی کار کردی؟»
گفت: «پایداری‌ها به من گفتند ما را با فاحشه‌ها یکی کردی.»
گفتم: «یکی کردی واقعا؟»
گفت: «زبان فارسی چند پهلو است.»
گفتم: «پس بی‌زحمت دوپهلو حرف زن. برو سر اصل قضیه.»
 
عسگراولادی رفت سر اصل قضیه: «هیچی دیگر. پایداری‌ها گله می‌کنند و می‌گویند آن‌ها را با فاحشه‌ها یکی کردم.»
گفتم: «خب ملاخظه کن. نکن این کار را.»
گفت: «نمی‌خواستم بکنم. غلط برداشت کردند. اصلا قصد من این نبود که این‌ها را با آن‌ها یکی کنم. الان توضیح می‌دهم. من یک جا گفتم در 28 مرداد لشوش اول شعار دادند "هم مصدق، هم شاه" بعد دیدند حرف‌شان خریدار ندارد گفتند: «مرگ بر مصدق، جاوید باد شاه" بعد عرض کردم شرایط ما نباید تکرار گذشته باشد. بعضی از آقایان به شدت بنده را محکوم کردند که ما را با فاحشه‌ها یکی کردی.»
گفتم: «عسگراولادی جان، خب چرا از اول حرفت را کامل نمی‌زنی. آدم فکرش هزارجا می‌رود. به هر حال خیال‌مان راحت شد. خوب شد که توضیح دادی.»
عسگراولادی گفت: «دیدی. برای آدم حرف درمی‌آورند. من اصلا قصد نداشتم این را با آن‌ها...»
 
روح‌الله حسینیان وارد می‌شود
در همین حیص و بیص یک دفعه حسینیان وارد شد. عسگراولادی رفت پشت کاناپه، گفت: «این هر وقت رفت بگو من بیایم بیرون.»
حسینیان آمد روی کاناپه و گفت: «یه چی بگوم و برم.»
گفتم: «بگو و برو.»
گفت: «این عسگراولادی هم آدمیه وا. یه جا دعوت بودیم، در گروه هفت، نشسه بودیم داشتیم شش تا سیب پوست می‌کردیم که یهو این کاکو عسگراولادی اومد گفت: «شما چه کاره هستید؟» فکر کن. جلو او همه آدم به من می‌گه شما چه کاره هستید. خب من از هفت‌تا دیگه یکی که هستم. بعد صاف صاف برگشت تو روی من، جلو اون همه آدم گفت: «من اگه می‌دونستم شما هستید نمی‌آمدم.» خب حرف خوبی نزده دیگه. من غصه‌م شد، شش تا سیبی هم که پوست گرفته بودم خوردم، اما بهم نچسبید.»
عسگراولادی در این لحظه از...
 
 در پایان این کاناپه از همه فعالان سیاسی می‌خواهیم بر مواضع خود پافشاری کنند و پایداری کنند و هر چیزی که به زبان‌شان آمد را نگویند. خیلی ممنون. 
 
 
 
 
منتشرشده در روزنامه‌ی اعتماد، دوره‌ی جدید، ستون کاناپه، 22 آبان 90، شماره‌ی 2309
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)