شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۰

به من بگو چرا پیچ؟

به من نگو چرا

من تنها کسی هستم که به شما نمی‌گویم چرا، چون واقعا در اصل قضیه فرقی نمی‌کند چی چرا.


تاریخ پیچ
کسی پیچ را نمی‌شناخت و اصولا کسی نمی‌دانست چیزی به اسم پیچ وجود دارد. اولین بار چه کسی با پیچ رو در رو شد و کجا؟ اولین پیچ کجا به دست آمد؟ آیا مردم عصر حجر پیچ داشتند؟ آیا ایرانیان باستان که به خواص همه چیز آگاه بودند به خواص پیچ هم آگاه بودند؟ آیا ایرانیان معاصر به تبع نیاکان خود پیچ دارند؟ آیا هر ایرانی پیچ می‌خورد؟ آیا اولین پیچ در کنار مشنور کوروش پیدا شد؟ آیا منشور کوروش پیچ شده بود؟ آیا این پیچ هم‌اینک در موزه‌ی لوور نگهداری می‌شود؟ آیا همین پیچ بود که وقتی از ایران بیرون برده شد سر سرباز هخامنشی افتاد؟ مامور معذور جلوی مرز گفت: «مستر! شما یه پیچ قابل شما رو نداره. ولی اگه این پیچ رو ببری سر سرباز هخامنشی می‌افته پایین.» مستر گفت: «حالا چی کار کنیم؟» مامور معذور جلوی مرز گفت: «قربون دستت، یه پیچ که قابل شما رو نداره. برگرد پیچ رو بذار سر جاش. بعد با جاش ببر.» و درست برای این‌که سر سرباز هخامنشی نیفتد وسرافکنده نشویم پیچ را با سرش بردند. خلاصه پیچ هر چه بود و هر کجا بود الان هست دیگه. حالا چه زوریه ببینیم اولین پیچ کی بود؟ کجا بود؟ ما الان پاسخ را پیچانیدیم.
پیچ اول
این‌که اولین پیچ کجا بود را نمی‌دانیم. نه ما، نه دانشمندان جوان ما، نه دانشمندان بی‌سواد خارج. اما این‌که پیچ اول کجاست قضیه‌ی پنهانی نیست و همه سرش توافق دارند. پیچ اول درست وقتی اتفاق می‌افتد که بچه زبان باز کرده، فرق بابا و مامان را می‌داند و ازش سوال می‌کنند: «بابا رو بیشتر دوست داری یا مامان رو؟» بچه که از این‌طرف هنوز به شیر، بغل مادر، مراقب مادر و باقی چیزهای مادر نیاز دارد و از آن‌طرف به اسباب‌بازی پدر، جیب پدر، هدیه‌های پدر، شهر بازی بردن پدر، حساب بانکی پدر و باقی چیزهای پدر نیاز دارد، با پیچ اول آشنا می‌شود. او ته قلبش مادرش را دوست دارد اما می‌داند که اگر بگوید: «مامان رو.» از مزایای پدر محروم می‌شود. برای همین پیچ اول یعنی: «مامان رو بیشتر دوست داری یا بابا رو؟»
پاسخ: «جفت‌تون رو.»
پیچ دوم
این از پیچ اول. که هر ایرانی فداکاری با آن مواجه می‌شود. اما پیچ دوم کجاست؟ پیچ دوم انتهای همین خیابان، بعد از بن‌بست قندلی است. آن‌جا که بپیچی می‌رسی به خیابان جوانمرد قصاب. از جوانمرد قصاب می‌آیی سمت غرب. همین‌طوری می‌آیی تا میدان انقلاب. از انقلاب می‌اندازی می‌آیی میدان هروی. از آن‌جا می‌روی سمت نظام آباد. همین‌طوری می‌آیی بالا بعد می‌روی پایین، نرسیده به سهرودی، کوچه‌ی سوم، پلاک 16. خانه‌ی ماست. منتظریم. تشریف بیاورید.
- «داری می‌پیچونی که نیایم خونه‌تون؟»
: «این‌قدر تابلو بود؟»
پیچ از لحاظ علوم مختلف
فیزیک: از لحاظ علم فیزیک هر چیزی که دور خودش یا دور چیز دیگر بچرخد پیچ است. یعنی یا خودش پیچ است یا فعل پیچیدن صورت گرفته است. پیچ خوردن یک پیچ بستگی به شیارهای روی پیچ دارد. شیارهای پیچ و داخل سوراخ باید هم را پر کنند تا یک پیچ درست بپیچد. اگر شیارهای این و اون با هم یکی نشوند می‌گوییم: «پیچش بزرگه.» اگر پیچ در سوراخ لق بخورد از لحاط علمی می‌گوییم: «پیچش کوچیکه. یه بزرگترش رو بده.»
ریاضی: در علم ریاضی فرمول‌های زیادی برای پیچ وجود دارد.
هر پیچ = طول پیچ (Tol) ضربدر تعداد شیار (She) تقسیم بر عمق سوراخ (Sor) به توان رول پلاک (Rol) 
شیمی: ‌در علم شیمی پیچ نداریم. یا اسید داریم یا باز. که چه اسید بخوری چه بازی دل و روده‌ات می‌پیچد به هم.
پیچ از لحاظ هنرهای مختلف
حرکات موزون: در حرکات موزون پیچ نقش حیاتی دارد. حرکات موزون‌کننده باید بر پیچ خود تسلط داشته باشد و پیچ الکی نخورد. در حرکات موزون پیچ‌های مختلفی داریم؛
پیچ بندری.
پیچ عربی.
پیچ هلکوپتری.
پیچ حجتی.
پیچ خردادیان.
پیچ محلی.
بافندگی (کاموا): در هنر مفهومی کاموابافی بافنده ممکن است کاموایش پیچ بخورد و اعصابش خرد شد. این پیچ منحصر به همین هنر است و در باقی هنرها دیده نشده است.
عکاسی: در هنر عکاسی عکاس انگشت مبارک را روی دکمه‌ی شاتر نگه داشته یک پیچ طولی به خودش می‌دهد. عکس به دست آمده هنری محسوب می‌شود.
نقاشی: در هنر نقاشی نقاش یک سطل رنگ برداشته یک پیچ به کمر مبارک داده و در حین پیچ دادن رنگ را روی بوم می‌ریزاند (با می‌پاشد فرق دارد.) نقاشی به دست آمده آبستره محسوب می‌شود.
فیلم: در هنر فیلمسازی کارگردان یک پیچ به خودش داده و کش و قوس می‌آید. در این وضعیت فیلم معناگرا خلق کرده تقدیر می‌شود.
پیچ از لحاظ فلسفی
در فلسفه یا پیچ هست یا نیست. اگر نیست که نیست و به کسی مربوط نمی‌شود. اما اگر هست هست و هست پیچ بر نیست پیچ محاط نیست اما مقارن بر ممارست است که پیچ از معنا بر محتوا در غلتیده از صورت به جماد جمود کرده چیستی هست‌انگارانه‌ی نیست‌گرای پیچ‌ناک پیچ‌گر خود را می‌پیچیانید پیچ‌طور. در فلسفه کسی که پیچ است آدم نامردی محسوب می‌شود و نباید باهاش قرار گذاشت.
پیچ از لحاظ نجاری، مکانیکی و علوم تزیینی دیگر
از لحاظ هنرمندان فنی پیچ دو نوع است. 1- دو سو. 2- چهارسو.
پیچ دو سو
پیچ دو سو از این سو و آن سو راه دارد. پیچ دو سو پیچ‌گوشتی خودش را دارد و چهارسو توش نمی‌رود. پیچ دو سو خیلی هم گیر نیست و با آدم کنار می‌آید. یعنی شما اگر پیچ‌گوشتی همراهت نبود با انگشت، (از نظر فنی بخواهیم بگوییم: ناخن انگشت اشاره)، می‌توانی آن را شل کنی یا سفت کنی.
پیچ چهارسو
پیچ چهارسو پیچ گیری است و مثل دوسو نیست که با انگشت اشاره بشود باز و بسته یا شل و سفتش کرد. پیچ چهارسو پیچ‌گوشتی چهارسو می‌خواهد. از قدیم گفته‌اند: «اگر نداری زور بی‌خود نزن.» و مشخص است که این را برای سفت کردن پیچ چهارسو گفته‌اند.
پیچ‌گوشتی
1- پیچ گوشتی گوشتی است که در حالت نیشگون مانده باشد و پیچ‌خورده باشد.
2- از نظر فنی و حماسی پیچ‌گوشتی برای پیچاندن رسمی پیچ‌ها استفاده می‌شود.
3- وقتی میخچه آدم در می‌آورد چرا پیچ‌گوشتی در نمی‌آورد؟ واقعا چرا؟
پیچ زنانه – مردانه
دیده شده است که پیچی بین مردم وجود دارد. مردانه‌اش این‌طوری است که اگر خانم بخواهد ازدواج کند آقا می‌پیچاند و غیب می‌شود. زنانه‌اش این‌طوری است که اگر آقا عاشق و دل‌باخته شود (یا کار مناسبی پیدا نکند) خانم می‌پیچاند و تلفن جواب نمی‌دهد.
کلمات و افعال پیچی 
 پیچ: الف) کسی که می‌پیچاند.
ب) چیز سفتی که باهاش چیزهای دیگر را پیچ می‌کنند.
پیچاندن (پیچوندن): الف) سر کار گذاشتن.
ب) ببو باقالی گیر آوردن دیگری.
پ) طرف را دور زدن طوری که متوجه نشود از کجا خورد.
ت) ایستگاه کردن دیگری طوری که طرف ایستگاه متروکه شود و تو خودت با تاکسی بروی دنبال کارت.
پیچ و تاب: کسی که شما را می‌پیچاند اما شما فکر می‌کنید دارید تاب می‌خورید.
پیچ و تاب دادن: وقتی شما دارید پیچ می‌خورید اما خیال می‌کنید دارید تاب می‌دهید.
پیچ اول: قبل از پیچ دوم است.
پیچ آخر: آخرین پیچ.
پیچ‌واپیچ: پیچ در پیچ. پیچ‌های قاتی پاتی. چیزی شبیه زندگی نسل سومی.
پیچم داد: یعنی سر کارم گذاشت.
پیچوندمش: یعنی از سرم بازش کردم.
به هم پیچیدن: زندگی زناشویی.
به هم پیچیدن و گیر دادن: دعوای خانوادگی. (فرقی نمی‌کند با پدر و مادر باشد یا پدر و مادر همسر)
بپیچ: در رانندگی یعنی بپیچ، دور بزن. با دوستان خلاف یعنی بار بزن. با دوستان غیرخلاف یعنی بپیچ، دور بزن.
سیگارپیچ: سیگاری که پیچ دارد و برای ترک سیگار استفاده می‌شود. شما اول باید پیچ سیگار را (که نوک فیلترش کار گذاشته‌اند) با دندان باز کنی. چون باز نمی‌شود یا دندانت می‌شکند از خیر سیگار کشیدن می‌گذری و در نتیجه سیگار را ترک می‌کنی. آفرین.
دست‌پیچ: دستی که پیچ دارد اما هنوز کج نشده. دست‌پیچ قبل از دست کج است. کسی که دستش پیچ دارد بعید نیست به زودی دستش کج شود.
پیچ پیچی: کسی مرض دارد و هی می‌پیچاند.
پیچ پیچ کنان: تلو تلو خوران.
پیچ خوردن: پیچ خوردن نوعی رژیم غذایی است. گیاهخواران، گوشتخواران و پیچ‌خواران سه گروه اصلی خورندگان هستند.
پیچ دادن: وقتی در حالت پیچی کاری کنید می‌گویند پیچ داد. یعنی دارید پیچ می‌خورید اما کارتان را هم می‌کنید. آفرین.
پیچ کِش: همان میخ‌کش است. ته چکش را می‌گویند.
مچ‌پیچ: چیزی که به مچ می‌بندند تا مچ پیچ نخورد. عجیب نیست که چیزی به مچ می‌پیچند تا مچ پیچ نخورد؟ کار عبثی است.
گ.ازپیچ شدن!: وقتی خودتان در زندگی گازپیچ! شدید متوجه می‌شوید یعنی چی. 
پیچ و خم: مسیر خواستگاری. مسیر پیدا کردن کار. مسیر معافیت. مسیر اپلای کردن. کلا به ماندن در مسیرهای سخت گفته می‌شود.
پیچ و مهره کردن: به پیچاندن و قلاب سنگ کردن یک بدبخت گفته می‌شود. خدا سرتان نیاورد.
پیچ‌خوردگی: به حالت پیش از افسردگی گفته می‌شود.
آرزوی پیچی
امیدوارم هیچ‌وقت پیچ نخورید و نپیچانید و به هم نپیچید و پیچ‌ها را باز کنید.
در پایان به من بگو چرا پیچ؟
من به شما نمی‌گویم چرا پیچ را توضیح دادیم. همان اول که گفتم که نمی‌گویم چرا.
 
(طنزها را همان‌طور که در مطبوعات منتشر می‌شود، با حذف و تعدیل، در وبلاگ بازنشر می‌کنم.)
 
 منتشرشده در هفته‌نامه‌ی چلچراغ، صفحه‌ی "به من نگو چرا"، شماره‌ی 451.