شنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۱

سونامی خردادیانی

سال‌ها پیش، که می‌توان از آن به عنوان دوره‌ی شوهای نوروزی نام برد، یک ویدئوی آموزش رقص به اهتمام آقای محمد خردادیان در ایران دست به دست می‌شد. اهالی فن یا دست کم آنان که با رقص ایرانی آشنا بودند با همان یک ربع اول فهمیدند موج خردادیان همچون سونامی بی‌ملاحظه‌ای، رقص ساده‌دلانه و ساده‌گیرانه‌ی ایرانی‌جماعت را زیر ده‌ها متر سیل تکنیک‌های این ویدئوی آموزشی خواهد برد. ویدئویی که از فرط سادگی انگار برای گروه سنی الف طراحی شده بود.
سونامی چنان بود که ویدئوی لورفته‌ی کلاس‌های آموزش رقص خانم کابلی هرگز به عنوان ویدئویی آموزشی در دستگاه پخش قرار نگرفت. تمام جذابیت راز مگوی کلاس رقص زنانه، آن هم در آن سال‌ها که هنوز اوشین آرایش‌کرده‌ترین زن تلویزیون محسوب می‌شد، ارزش آموزشی ویدئو را پاک از بین برده بود.
حتا حضور افتخاری خانم شیخی در آن فیلم لورفته نتوانست بر تاثیر آن بیفزاید.
همان‌زمان که در مرکز هنرهای نمایشی تلاش می‌شد با قضیه‌ی حرکات موزون در تئاتر کنار بیایند، پیر و جوان جلوی تلویزیون و روبه‌روی استاد غیر حضوری خود، آقای خردادیان، مشغول قر دادن کمر و ابرو بالا انداختن بودند.
در دوره‌ی پیشرفته‌تر یاد می‌گرفتند با باز کردن دست مشغول پاشیدن گندم شوند و در مرحله‌ی بعد با تا کردن کمر یاد می‌گرفتند گندم‌ها را درو کنند.
خوب که دقت می‌کردی بعد از مدتی در انواع رقص ایرانی از رقص چوب گرفته تا رقص بندری و باباکرم تا رقص‌های عربی و فرنگی، هنرجویان را می‌دیدی که مشغول کاشت داشت و برداشت محصول گندم یا برنج هستند.
اگر رند هوشمندی در وزارت کشاورزی بود حتما انجام مو به موی تمرینات این ویدئو را برای شالی‌کاران و گندم‌کاران اجباری می‌کرد تا در صنعت گندم زودتر به خودکفایی برسیم؛ پیش از آخرین سال‌های دولت هشتم که رسیدیم اما تاب خودکفایی نیاوردیم.
حالا که از صادرات به واردات گندم رو آوردیم هنوز هم دیر نشده و می‌توان با چنین ترفندی انگیزه برای شالی‌کاری و نشای دوباره در کشاورزان ایجاد کرد.
از این فرصت‌سوزی بگذریم.
انتخاب بهترین رقاص و رقاصه‌ی سال که به زحمت آقای خردادیان و خانم تاتیانا مدتی است برگزار می‌شود خیل هنرجویان مجدوب فن خردادیانی را گرد هم جمع می‌کند. گردآوری‌ای که از لحاظ کیفیت و شیوه‌ی اجرا البته برنامه‌سازی‌اش می‌تواند با برنامه‌ی جیم گروه خردسال شبکه دو تلویزیون داخلی، چیزی لابد شبیه برنامه پنگول، رقابت کند نه با سرمشق‌های فرنگی تلویزیون‌های فرنگی یا حتا ترکی‌اش که مسابقات این چنین مثل رقص را از روی آن کپی‌پیست می‌کنند.
نیاز به دانستن هیچ علم و هنری نیست که حرکات کاشت داشت و برداشت برنج را در هر نوع اجرای رقص رقصندگان که در این دور همی - اگر اسمش را فستیوال نگذاشته باشند - روی استیجی که احتمالا در زیر زمین یا جایی شبیه آن مستقر است، رصد کرد.
باباکرمی‌هاش هم به سی‌ثانیه نرسیده، بعد از دو حرکت گردن، سریع می‌روند توی کار برنج‌کاری و اگر ضرب آهنگ باباکرم نبود احتمالا تا برنج را درو و سپس آبکش و بعد دم نمی‌کردند ول‌کن قضیه نمی‌شدند.
این‌طور احتمالا دیگر هیچ مرکزی، مرکز هنرهای نمایشی که جای خود دارد، نیازی نیست نگران ترویج حرکات موزون در سطح جامعه باشد. چون یک‌سره از انواع رقص ایرانی چیزی می‌ماند در حد چند جرکت سر و گردن و چند تکنیک ساده روتین که پیش از این به عنوان نرمش قبل از ورزش یا حرکات ایروبیک در نظر گرفته می‌شد. .فاتحه رقص خوانده است. فاتحه‌خوانی‌ای که به ذهن هیچ مسوولی برای عملی کردن آرزوی خوردن حلوای رقص ایرانی نرسیده بود.
فرنگیانی که در یوتیوب فیلم‌هایی از رانندگی و شکل ترافیکی خیابان‌های ایران را آپلود کرده‌اند و صدای خنده‌شان از بوق‌های پی در پی پیکان‌ها و نیسان‌ها بلندتر است، به حتم اگر چشم‌شان به یکی از این مسابقات رقص بیفتد به فرهنگ ما علاقه بیشتری نشان خواهند داد. مخصوصا پوشیدن لباس رقص پولک‌دوزی‌شده‌ی عربی روی زیرپوش تمام‌بدن چسبان مشکی باید آنان را به فکر فرو ببرد که این دیگر چه سبک پوششی است که به ذهن هیپی‌های خودشان نیفتاده بوده.
این‌که رقصیدن جزو ممنوعات داخلی کشور است منتج به از بین رفتن هنر رقص ایرانی نشده و نمی‌شود. اما طبیعی است که برای از بین نرفتن گلادیاتوری در روم نمی‌توان در مکزیک از علاقه‌مندان گلادیاتوری خواست با پوشیدن لباس اسکاتلندی روی لباس گلادیاتورها با هم مبارزه کنند. و یا برای حفظ رسم گاوبازی از چند اسکیمو دعوت کرد به صورت نمادین گاوی نمادین را روی استیج به مبارزه بطلبند.
تا چندوقت دیگر ممکن است آگهی برگزاری مسابقات پخت دیزی هم از تلویزیون‌ها پخش شود، آن‌هم در وضعیتی که شرکت‌کننده‌ها مجبورند از دیزی سنگی تا نان سنگک و ریحان را با خود بار بزنند و به دوبی یا ترکیه ببرند. وگرنه باید چیزی شبیه دیزی بپزند، انگار چیزی شبیه رقص انجام دهند.
این میان میل به دیده شدن و به تلویزیون آمدن مخاطب، نقطه‌ضعف ساده‌ای است که روی آن همیشه دست گذاشته می‌شود و هزینه و درد سرش هم فقط پخش یک آگهی ساده است: «مسابقه‌ی فلان.» و همه تلفن را برمی‌دارند تا بپرسند شرایط شرکت در فلان‌مسابقه چیست.
نمونه داخلی‌ش برنامه مشاعره تلویزیونی است، که هنوز بین علاقه‌مندان زبان فارسی مشخص نشده برگزاری پر سر و صدای چنین مسابقه‌ای چطور به غنای ادبیات فارسی اضافه خواهد کرد؟ بازخوانی شعرهای کلاسیک چه تفاوتی با مسابقه اطلاعات عمومی مرحوم نوذری دارد، جز این‌که نهایتا ذخیره و اندوخته اطلاعاتی یک شرکت‌کننده، برای لحظه‌ای بیننده را به وجد بیاورد.
مسلما جای خالی ادبیات امروز در برنامه‌های تلویزیون با چنین میان‌برنامه‌های طولانی‌مدتی پر نخواهد شد.
برگردیم سر نمونه خارجی. تا آنجا که دیده شده و به گوش رسیده بیشتر ویدئوهایی که از این مسابقات دست به دست شده، بیشتر برای تماشای پوشش و جوشش فورانی شرکت‌کنندگان بوده. تک و توکی هم لابد برای تماشای ریزه‌کاری و هماهنگی هنر رقص رقصنده بوده، نه بیشتر
شیوه‌ی برگزاری مسابقات خوانندگی و رقاصی و خوش‌پوشی و این‌گونه دم دستی بودن ابزار داوری که به صورت خلاصه می‌توان مانیفست قضاوت آن را به چند جمله «حرکاتت خوب بود دوست داشتم.»، «لحن صدات خیلی قشنگه.»، «روی استیج خیلی ناز وای‌میستی.»، «لباس‌هات رو خودت دوختی؟» خلاصه کرد، شبیه ساختن روزنامه‌دیواری با بچه‌های مدرسه و انتشار آن در سطح کشوری و به اسم کاری حرفه‌ای است. عیبی هم ندارد، اما وقتی مخاطب نمی‌تواند عطش خود را برای تماشای جادوی نور و رنگ و رقص و آواز جایی در شبکه‌های داخلی برطرف کند، چاره‌ای ندارد جز این‌که به بلاتکلیفی جوانانی نگاه کند که رقص‌شان احتمالا در مهمانی‌های خانوداگی سوژه فامیل است، اما آنجا روی سن می‌رقصند تا درست دیده شوند و نفر اول شوند.
اقتضای سن است یا میل به داوری و استادمآبی؟ شاید باز کردن بساط و دکان موجه‌تر به نظر برسد برای بازنشستگان هنری، که هنر دیگران را سنگ محک شوند، بی‌آنکه دیگر مورد قضاوت قرار بگیرند.
از داوری بگذریم.
سیاستگذاری مدیران این تلویزیون‌ها زیاد نباید ساز و کار پیچیده‌ای داشته باشد. با یک ماه تبلیغ، بی‌دغدغه‌ی رقابت، آن‌قدر در گوش بینندگان می‌خوانند تا او را تا دست کم یک‌بار به تورهای سه شب و چهار روز اقامت در هتل پنج ستاره با حضور ستارگان موسیقی پاپ نکشانند ول‌کن او نمی‌شوند، و حالا که فروشگاه زنجیره‌ای باز کرده‌اند؛ با تحریک حس رقابت و دیده شدن مخاطب، او را تا ترکیه و دوبی می‌کشانند تا برای نود ثانیه روبه‌روی دوربین قرار بگیرند و برقصد و بخواند و از آنجا برای خانواده‌اش دست تکان بدهد.
سیاستگذاری‌ای که در بهترین حالت – اگر انگیزه فرهنگی پشت آن باشد - با مسابقات تلفنی سر ظهر شبکه سه و شبکه پنج می‌تواند رقابت کند. آنجا می‌گویند هر چه دل تنگت می‌خواهد بخوان، اینجا می‌گویند از توی صندوق کلید را پیدا کن.
غربی‌ها اگر رفتار بومی و عملکرد بنگاه‌هایی این چنین را بیشتر مطالعه کنند، نیازی به سرمایه‌گذاری برای تهاجم فرهنگی نخواهند دید. کافی است به همین ساز و کار بخشنامه‌های دولتی برای هنرمندان و فرهنگیان و چوب لای چرخ گذاشتن‌ها و از آن طرف به مسابقات دم دستی که هنرمند انتخاب می‌کند و هنر را قضاوت می‌کند، میدان و فرصت بیشتری داده شود تا کار فرهنگ و هنر یکسره شود.