دوشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۱

شبانه بی شاملو - 10

همه‌ی این بدبختی‌ها
همه‌ی این فلاکت
همه‌ی این دلهره‌ها
همه‌ی این تنهایی را
از چشم تو می‌بینم
همه‌ی جنگ‌های دنیا را از چشم تو می‌بینم
این‌که چشمم دیگر به تو نمی‌افتد
این‌که چشمم دیگر چشمت را نمی‌بیند
از چشم تو می‌بینم

بی تو
همه‌ی این مصیب به پای تو تمام می‌شود

چشم تو
فصل الخطاب
چشم تو با خنده‌های تو چشم رو هم چشمی دارد
هر بار که می‌خندی
چشمت می‌خندد
و بعد انگار مادربزرگی نیمه شب چراغ اتاقش را روشن کند تا یک لیوان آب بخورد
چراغی در چشمت روشن می‌شود
و من اتاق‌ها را یکی یکی می‌گردم
یک لیوان آب می‌ریزم
اما هر قدر هم که آب روشنایی باشد
قضیه برای تو روشن نمی‌شود
دستم در تاریکی دنبال کبریت می‌گردد
همیشه دستم در تاریکی دنبال کبریت بی‌خطر می‌گردد
دستم در روشنایی نیز بی‌خطر است
بگذار به کبریت دست بزنم
آتش‌بازی کنم
آتش به راه بیندازم
و یک شهر را سرگرم کنم
قول می‌دهم
آتش‌نشان‌ها که آمدند
چشم از تو برندارم

هر بار که می‌خندی
چشمم به گوشه‌ی جمال تو روشن می‌شود
هر بار که می‌خندی
چشمت برق می‌زند
من رعد می‌شوم
و برای این‌که صدا بیرون نرود
درها و پنجره‌ها را می‌بندم و چشم تو را می‌بوسم
بوسیدن تو را
باید از چشمان تو شروع کرد
خاستگاه هر حرکت انقلابی همیشه از جرقه‌ای در نگاه دختری شبیه تو ممنوع شروع شده است

وقتی با چشم‌هات نمی‌خندی
مردان به میکده برمی‌گردند
و به سلامتی تو می‌نوشند
وقتی می‌خندی
مردان به خیابان می‌روند و برای به دست آوردن تو قیام می‌کنند

وقتی با چشم‌هات نمی‌خندی
خشکسالی می‌شود
و کارها روی دست مردم می‌ماند
همه افسرده می‌شوند
شبیه صیادی که از جوی حقیری به چاه عمیقی افتاده باشد

وقتی با چشم‌هات نمی‌خندی
من زور می‌زنم
چشمم زور می‌زند
دستم زور می‌زند
همه‌ی زورم را جمع می‌کنم و زور می‌زنم
تا بخندی
زورم نمی‌رسد
بعد گریه‌ام می‌گیرد
شبیه وقتی که سرما شکوفه‌های گیلاس را می‌زند
و باغبان گریه‌اش می‌گیرد
شبیه باغبانی که دود سیگارش باید سرش را در سراسر سرما گرم کند به حال شکوفه‌های گیلاس گریه می‌کنم

وقتی با چشم‌هات نخندی
دستت رو می‌شود
و بازی را به هم می‌ریزی

چشم‌های بی‌بی دل
دنبال سرباز صفر گشنیز افتاده
سرباز صفر گشنیز گیاه‌خوار است و دستش به دل نمی‌رود که ببرد
جا می‌رود
جا می‌زند
چشم‌های شاه پیک
از حدقه درآمده
مست و پاتیل آمده
بازی را به هم می‌زند
امر می‌کند
تو را صدا می‌کند
تو چشم‌هات را می‌بندی
می‌خوابی
بازی تمام می‌شود

چشمم از این کلمات دیگر آب نمی‌خورد
با توام
چشمت را باز کن
من را ببین
بگذار ببینمت
بگذار نی نی نگاهت را در چشمت بیدار کنم
بغلش کنم
در خانه راه ببرمش
برایش شعر بخوانم
لالایی بگویم
ببوسمش
نی نی نگاهت آن‌قدر حرف دارد که تا صبح نمی‌گذارد بخوابم

دست بردن در اسناد دولتی هم که بود
باید چشم می‌پوشیدی
با تبدیل "از" به "در"
به هیچ کجای زبان برنمی‌خورد
آب هم از آب تکان نمی‌خورد
و خیالت راحت زیبایی تو چشم نمی‌خورد. نترس
بیا در اسناد دولتی
در پیشانی‌نوشت
در قسمت
در خواست خدا دست ببریم
"نگذار همه‌ی این‌ها را از چشم تو ببینم"
بشود
"بگذار همه‌ی این‌ها را در چشم تو ببینم"

به همین سادگی
به گواهی این کلمه‌ها
ثبت با سند برابر است
و من به تو نظر دارم

بگذار "همه‌ی این‌ها را در چشم تو ببینم" قانونی شود

بعد نگاه کردن تو به من قانونی شود
خندیدن تو به من قانونی شود
خندیدن تو در چشمانت غیرقانونی نباشد
بعد تو رام شوی
من آرام شوم
دنیا زیبا شود
و ما چشم‌هامان را با افتخار بر واقعیت
و ما چشم‌هامان را با افتخار بر سیاست ببندیم
و من همه چیز را از چشم تو، و در چشم تو ببینم





+ شبانه بی شاملو