جمعه، فروردین ۳۰، ۱۳۹۲

دکتر داتیس

متروی تجریش
رفته مجلس عروسی خانم عزتی و آقای دکتر آقای دکتر گویان نشانده‌اندش روی تک صندلی توی اتاق. مدعوین دورتادورش نشسته‌اند به تماشاش. بعد دیده صندلی داماد است. میوه‌گردان آمده «خیار یا سیبب؟» را ازش پرسیده و او فوری گفته خیار و خیار را گرفته و کرده توی جیبش از خجالت. اسمش دکتر داتیس است.

متروی قلهک
دکتر داتیس روی درخت‌ها اسم می‌گذرد. رفته حاشیه تهران و مطبی راه انداخته. روخانه‌ای است که بهش می‌گویند رودخونه خله.

متروی شریعتی
این‌طور سر حوصله تعریف کردن داستان وقتی اول داستان از رودخانه خله حرف زدی هولی به دل آدم می‌اندازد که هر آن ممکن است آب رودخانه دامن دکتر را بگیرد.

متروی ...
کدام ایستگاه متروی بعد از هفت تیر بود که فهمیدم ایستگاه را رد کردم و پریدم از جام و کتاب را چپاندم توی کوله‌پشتی؟ طالقانی حتما. حسی هم نبود که دوباره بروم قطار سوار شوم. پیاده برگشتم تا هفت تیر. توی راه فکر می‌کردم واقعا دوست دارم رودخانه موجود مرموز و ترسناکی شود. باید باقی داستان را امشب بخوانم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر داتیس، نوشته: حامد اسماعیلیون.


+ رونویسی عاشقانه‌ها - 33
+ رونویسی امیدواری‌ها - 16