پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۲

فیس تو فیس

شبکه‌های اجتماعی آدم‌های غیر واقعی زیادی به ما می‌دهند و آدم‌های واقعی کمی را که داشته‌ایم از ما می‌گیرند؟


+ دارم بلند فکر می‌کنم - 1

سه‌شنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۲

ادبیات تطبیقی ما و شیمبورسکا

خنده‌دار بودن رای دادن را
به خنده‌دار بودن رای ندادن
ترجیح می‌دهم

از: ما


خنده‌دار بودن شعر گفتن را
به خنده‌دار بودن شعر نگفتن
ترجیح می‌دهم

از: شیمبورسکا
ترجمه: شهرام شیدایی


+ ادبیات تطبیقی

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۲

فصل محال فرض محال

تماشای آغاز فصل تازه. نه بهار اصلاحات، نه خزان خدمات. البته نه خدمات پس از فروش. صرفا خدمات اما نه بی‌مزد، بلکه بادستمزد و کارمزد بالا و البته با منت فراوان. یارب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت؛ موجبات خنده. آش کشک خاله، که نخود هر آشی که در آن بوده و هست، به پای ماست. چه بخوریم چه نخوریم. آش رشته به رشته. بابام بزغاله کشته. فصل دست‌رشته. فصل مناسبات نامناسب. فصل ادبیات عامه نزد خواص. فصل عامه مردم خاص. حال باید ایمان بیاوریم به آغاز فصلی دیگر. نه بهار نه خزان. نه گرم نه سرد. گرم و سرد روزگارچشیده‌ها نیز متحیر هستند. با یک گل بهار نمی‌شود. بی‌یک گل نیز زمستان نمی‌شود. فصل پیچیده. روزها به هم. ماه‌ها به هم. ما به هم. هر کس سر در گم. هیچ کس سر از کار خودش درنمی‌آورد. فصل سر کار گذاشتن فصلی. فصل قمر در عقرب؟ میمون فضانورد در قمر. فصل قمر مصنوعی. فصل ادبیات در پستو. پسته در انبار. فصل معکوس. فصل عکس همه چیز در آب. فصلی که شاعران مردد بودند. صدای پای آب؛ به گوش نمی‌رسد. آب سنگین؟ گوش‌ها سنگین؟ شاید این آب روان می‌رود تا به گودالی بریزد که در آن هیچ صیادی مروارید صید نکند. فصل فرضیه‌های فرض محال که محال نیست. فصل محال. فرض محال. بی‌آبی. بی‌عاری. بیگاری. فصل بی‌کاری. پر از شغل‌های فصلی. و در نهایت، منطق محکم و متداول برای شما آب ندارد، برای ما که نان دارد. فصل انتخاب بین آجر کردن نان دیگران، یا نان به نرخ روز خوردن. بد و بدتر. فصل انحرافی. فصلی که فصل نیست. فصلی نو، که بی‌تجربه و نابلدیم به آن. فصل پنجم. نادانسته به این‌که به سرما می‌زنیم و سوز گداکش، یا به گرما می‌رسیم و خرماپزان. فصل حیرانی. آغاز فصلی نو. فصلی خوب؟ فصلی بد؟ فصلی بلافاصله از فیصله‌یافتن قائله‌ای دیگر. بی جیک جیک مستون. تماشای آغاز فصل تازه. بی بوی عیدی بوی توپ. فقط کاغذ رنگی به عنوان اوراق بهادار. فصل ترس ناتمام گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه. فصل شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور. فصل خوف. فصل شوق. فصل دشنه در دیس. فصل ابراهیم در آتش. فصل تولدی دیگر. فصل تازه را به تماشا نشسته‌ایم. باید ایستاد و فرود آمد. بر آستان دری که کوبه ندارد. باید ایستاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد.

دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۹۲

خودزنی؟ (یا دارم بلند فکر می‌کنم - 1)

در کل "همه" تحلیل‌گر "همه" مسائل هستیم و برای هر موضوعی نسخه نهایی را می‌پیچیم. سیاست و اقتصاد و خاورمیانه و فرهنگ و هنر و غیره هم ندارد. خواهش می‌کنم چندشهروند معمولی با حضور در رسانه‌ها نظرات‌شان را مطرح کنند تا "ما تحلیل‌گران" و "ما کارشناسان" و "ما روزنامه‌نگاران" ببینیم نظر خود ملت چیست. و در کل چندچندیم.
بحث کردن با قلع و قمع کردن فرق دارد. شوخی کردن با مسائل و اشخاص هم با خاک یکسان کردن‌شان فرق دارد. انتقاد با تخریب فرق دارد. انتقاد باید طوری باشد که طرف بتواند خودش را اصلاح کند، نه چنان که نتواند بلند شود و زمین‌گیر شود. در تاریخ نمونه‌های گل‌درشت کم نداریم که خودمان از بین می‌بریم، و برای بازسازی دوباره‌اش به چه‌کنم چه‌کنم افتاده‌ایم.
بحث - سیاسی و غیرسیاسی‌اش - امری نیست که به آدم الهام شود. آدم باید دوزار مطالعه کرده باشد، مداقه کرده باشد، دیده باشد و شنیده باشد تا بتواند به تحلیل برسد. همین "ما کارشناسان" هستیم که می‌شویم "ما مسوولان" و به صورت دیمی کار را پیش می‌بریم. همین است که یاس را عمومی ترویج می‌کنیم، امید را می‌سوزانیم، فرصت‌ها را از بین می‌بریم و بعد آه می‌کشیم.
کمتر کسی است که هم برای موضوعات سیاسی، هم مسائل اقتصادی، هم مشکلات فرهنگی، هم بحران‌های منطقه و جهان، صاحب‌نظر و البته صاحب "نظر نهایی" باشد. هر کدام از مسائل، کارشناسان خبره خودش را دارد. باید بیاموزیم کمی مطالعه کنیم. ببینیم نظرات صاحبنظران چیست. بعد نظرمان را مطرح کنیم.
هرچند بعضی از کسانی که به عنوان خبره و کارشناس مطرح هستند - هم داخل و هم خارج و هم داخل قدرت و هم خارج از قدرت - اصولا کج‌دار و مریز و به صورت بی‌درد سر "آزمون و خطا" جامعه را پیش می‌برند. و هزینه زیادی را به جامعه تحمیل کرده‌اند و می‌کنند.

به نظرم رفتار سیاسی ما دقیقا شبیه وقتی است که در خیابان و اتوبان تصادف می‌شود. همه می‌زنیم کنار و می‌شویم کارشناس. صدتا مثال هم می‌زنیم که ثابت کنیم چرا طرف اشتباه کرده، چرا تصادف کرده، چرا کارش به اینجا کشیده. بعد هم برای آینده‌اش کلی اظهار نظر می‌کنیم و می‌گوییم خری اگر این نسخه که برات نوشتم را برای آینده و زندگی‌ت نپیچی.
بدبختی دوتا حرکت ساده کمک‌های اولیه هم بلد نیستیم که جان طرف را نجات دهیم یا براش وقت بخریم که آمبولانس برسد، بعد می‌خواهیم به جای کمک‌های اولیه، کمک‌های حیاتی بهش بدهیم که زندگی‌اش زیر و رو شود. حالا نمی‌بینیم بنده‌خدا خودش زیر و رو شده و ماشینش زیر و رو شده و حالش زیر و رو شده است.
بعد هم سوار ماشین‌مان می‌شویم و با خیال راحت خر خودمان را می‌رانیم و می‌رویم پی کارمان.
تنها نتیجه این است که:
1- جلوی زن و بچه‌مان خیلی جهان‌دیده و تیز و بز جلوه کنیم.
2- کارشناس بیمه و پلیس و اورژانس دیر برسند سر صحنه تصادف و طرف از دنیا برود.
3- و در نهایت هم عین خیال‌مان نیست علاوه بر ضرری که کارشناسی غلط مان به شخص وارد کرده، ترافیک شدیدی به وجود می‌آوریم و جامعه به دلیل هزینه‌ای که ما به‌شان تحمیل می‌کنیم، دیرتر به زندگی‌شان می‌رسند.


+ دارم بلند فکر می‌کنم