جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۹۲

خیارشورها را رنده کن تا من برگردم


کجا ممکن است پیدایت کنم؟ همه‌جا دنبالت می‌گردم، حتا توی اشیای پیداشده‌ی تاکسیرانی. خط راه‌آهن به چهارراه چهارم خیابان دوم. درست روبه‌روی دانشجوپارک. بارها به آن مسیر که با هم رفتیم فکر کردم، نباید به این فکر کنم کجا ممکن است پیدایت کنم. باید ببینم کجا ممکن است گمت کرده باشم. تو از تاکسی پیاده شدی. تا اینجا پیدا بودی. شاید من خودم را گم کردم، که کسی دنبالم نمی‌گردد. شاید من خودم را گم کردم که تو را گم کردم. اگر خودم را پیدا کنم تو را پیدا می‌کنم؟ بارها راهی را که با هم رفتیم تنها رفتم. مشکل اینجا بود که ما با هم راه می‌رفتیم اما تو با من راه نمی‌آمدی... یادم آمد. یادم آمد. تو گم نشدی. تو از تاکسی پیاده شدی و گفتی: برو گم شو. برو گم شو عوضی.

بخشی از داستان خیلی بلند «خیارشورها را رنده کن تا من برگردم»
نوشته: ساموئل سامسرویس
ترجمه: پوریا عالمی.