چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۲

گفت‌وگو با آخرین پیکان پس از خودکشی نافرجامش

زنم، کرایسلر، به من خیانت کرد


پیکان از مسیر اصلی‌اش منحرف شده، وارد خط مخالف شده، و به شدت با یک تریلر کمرشکن برخورد می‌کند و هم‌اینک در بیمارستان بستری است. (خبرگزاری مهر)
پا شدیم رفتیم سر صحنه، تا ته و توی قضیه را دربیاوریم. گفت‌وگوی ما را با پیکان می‌خوانید:

ما: آقای پیکان، چی شد که از مسیر اصلی‌ت منحرف شدی و وارد خط مخالف شدی؟ آیا جزو جریان انحرافی هستی؟  آیا ابزاری برای انحراف هستی؟ یا در کل خواستی رد گم کنی و از مسیر اصلی منحرف شدی که آن‌هایی که از مسیر اصلی منحرف شدند، در مسیر اصلی دیده شوند؟
پیکان: راستیاتش این‌طوریا هم نیست داش من. شماها، ژورنالیست‌جماعت، عادت دارید همه چیز رو سیاسی کنید. الان کش تنبون خودت شل شه و شلوارت بیفته هم سیاسی‌یه؟ د نیست دیگه. خودت عرضه نداشتی تنبونت رو سفت نگه داری. نمی‌شه که تا هر کی هر کاری کرد بگیم انگیزه سیاسی داشته. ای روغن سوخته موتورم تو اون تحلیلت.

ما: لطفا ضد حال نزنید. آقای پیکان چی شد که این‌طوری شد؟ آیا خودکشی کردید؟ یا به شما تعرض کردند؟ یا چی؟
پیکان: خودکشی آقا. خودکشی کردم.

ما: آخه چرا؟
پیکان: عزیزم، من الان 46 سالمه. متولد 1346 هستم دیگه. شما اصلا هنوز به عنوان نظریه هم توی خانه مطرح نشده بودی پسرم.

ما: بله، خب. نسل بنده هیچ وقت به عنوان نظریه مطرح نشد. ما توضیحی هستیم درباره یک اتفاق و پیشامد.
پیکان: خوب گفتی. دمت گرم.

ما: قربونت. لطفا درباره خانواده صحبت کنید. الان کجا هستند و چه کار می‌کنند؟
پیکان: بچه‌هام... بچه‌هام... بمیرم الهی. پیکان‌کارلوس و پیکان‌دولوس، بچه‌های اولم بودند. دوقلو بودند. چی شدند؟ هیچی، هیچی نشدند. اسم‌شون رو هم خارجی بود، عوض کردند، بعد دچار بحران هویت شدند، افسردگی گرفتند، خواستند مهاجرت کنند، نشد، الان توی تیمارستان بستری هستند.

ما: آخی. دیگه چی؟
پیکان: پسر عزیزم پیکان‌استیشن... کارگر اخراجی‌یه. هر جا رفت سر کار، نشد. گفتند نه پشتت بازه که باهات بار ببریم، نه روت بازه و کروک هستی که باهات یار ببریم و اتول بزنیم. خلاصه، چندسال پیش، بیکار و بی‌عار، به دلیل فقر و نداری، خودش رو پرت کرد تو دره و از بین رفت.

ما: ای بابا. دیگه چی؟
پیکان: بمیرم واسه بچه‌م پیکان‌وانت. پیکان‌وانت همه‌چی‌ش به خودم رفته بود جز این‌که نصفه به دنیا اومد. نقص عضو داشت. تو رودروایسی یه جاهایی بهش کارهای سبک می‌دهند. پیکان‌وانت من توی مافیای نیسان به این روز افتاد. نیسانی‌ها فراماسونر هستند، یا باید توشون وارد شی، یا توت وارد می‌شند و تو رو محو می‌کنند. طفلک پیکان‌وانتم.

ما: ای بابا. دیگه چی؟
پیکان: پیکان‌کرایسلرم هم که همون سر زا از بین رفت. من اسم خودم و اسم مادرش رو گذاشتم روش: پیکان کرایسلر. مادرش انگلیسی بود. به من با یه لهجه بامزه‌ای می‌گفت: «مای پیقان! هاو آر یو هانی؟» عاشقش بودم. بچه‌دار که شدیم فکر کردم چشم و چراغ زندگی‌م روشن شده. اما... اما چشم‌های بچه‌م شبیه بنز شده بود. بنز اینا همساده ما بودند، تازه از فرنگ اومده بودند. هی هی... من خیلی ناراحت شدم. با کرایسلر صحبت کردم گفتم جریان چی‌یه. چیزی نگفت. من هم اسم پیکان‌کرایسلر رو از شناسنامه‌م خط زدم.

ما: ای بابا. دیگه چی؟
پیکان: هیچی دیگه سر این جریان، بعد از سال‌ها که متوجه قضیه شدم، از کرایسلر زنم جدا شدم. توی اون بحران عاطفی بودم که با میس پژو آشنا شدم. خیلی چشای باحالی داشت. این صندوق عقبش هم خیلی ردیف و جادار بود. شیشه‌هاش خودش باز می‌شد. توش خنک بود، موتورش ولی خیلی داغ بود. خلاصه با هم ازدواج کردیم. زودی هم بچه‌دار شدیم. بچه توش به پژو رفت، بیرونش به من. اسمش رو گذاشتیم پیکان‌پژو. ولی توی خونه صداش می‌زدیم آردی. ولی طفلک، نه توی خانواده پژو تحویلش می‌گرفتند نه توی خانواده پیکان. وقتی توی وطن خودش پیکان‌ها و پیکان‌وانت‌ها جدی‌ش نگرفتند، افسردگی گرفت و خواست بره فرانسه، پیش خانواده مادرش‌اینا. که فرانسه گفت: «زکی. مالیدی.» آردی گفت: «مگه افسری؟ تازه مالیده باشم. بیمه‌م.» بعد هم پیکان‌آردی بدبختم حال و روز خوبی نداشت. وقتی دید پژوهای دیگه سر چهارراه‌ها خودسوزی می‌کنند، اون هم خودش رو جلوی در خونه‌مون آتیش زد. هی هی...

ما: ای بابا. دیگه چی؟
پیکان: بعد هم که بچه ناخلفم، پیکان‌جوانان به دنیا اومد. که واقعا واسه من و کرایسلر و پژو آبرو نذاشته. این‌قدر رفتارهای زننده داشت که ما رومون نمی‌شد با خودمون ببریمش مهمونی. یه رفتارهایی داشت ها... شلوارش رو پایین می‌بست، انگار کفش رو کف خیابون سر می‌خوره. مثل این جاهل‌های قدیم که پشت کفش‌شون رو می‌خوابوندن... هی هی... بنزین هم که زیاد می‌خورد. اصلا تو خوردن بنزین زیاده‌روی می‌کرد. تا دو لیتر بنزین می‌خورد قاطی می‌کرد صداش رو می‌نداخت پس کله‌ش. دوتا بلندگو گذاشته بود تو صندوق. سی‌دی می‌نداخت دور گردنش به آینه... هی هی... به خاطر همین رفتارهاش هر شب می‌گرفتند و می‌خوابوندش تو پارکینگ، باید می‌رفتیم سند بذاریم درش بیاریم.

ما: ای بابا. دیگه چی؟
پیکان: همین دیگه. مریض روحی شدم. هی قرص مکمل می‌ندازم توی باکم. ولی تاثیر نداره. مدت‌ها معتاد شدم گوشه پارکینک افتاده بودم. چندبار هم افتادم تو جوب، که هیشکی دستم رو نگرفت. آخرش شهرداری اومد درم آورد. کرایسلر و پژو هم که دیگه اسم من رو نمیارند. زیر بار زندگی کمرم شکست، خودم رو انداختم زیر تریلر کمرشکن که خلاص شم... که نشد... زنده موندم... (پایان مصاحبه با پیکان)

این گفت‌وگو کمی کوتاه‌تر در روزنامه شرق 16 مرداد منتشر شده است.