یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۲

برویم سیدمهدی آش بخوریم - 2

...خاطرت نیست. پس اسمش را خاطره نمی‌گذارم و بهش می‌گویم تاریخ. اما راستش از آنجایی که تاریخ را همیشه برندگان نوشته‌اند، من دیگر چیزی ندارم که بنویسم. یعنی نمی‌دانم که چه باید بنویسم. اگر خواستی، اگر خاطرت بود، تاریخ آنچه بر ما گذشت را تو بنویس. می‌بینی بی‌آنکه به باختنم اشاره کرده باشم تو را پیروز این نبرد بی‌سرانجام اعلام کردم. شاید هم نبردی در کار نبوده و من با دشمن فرضی جنگیدم. اما اگر این جنگ فرضی بوده، چرا این‌قدر ناتوان و بدبخت خودم را حس می‌کنم؟ و چرا فکر می‌کنم همه‌ی این بدبختی آسیب جنگی است که در آن شکست خورده‌ام؟ می‌بینی چقدر عوض شده‌ام؟ می‌بینی چطوری بی‌آنکه بگویم بازنده‌ام باختنم را توجیه می‌کنم؟ همیشه فکر می‌کردم بازندگان ضعیف می‌شوند. اما این‌طور نیست. کسی که می‌بازد انگیزه برای جبران دارد و روز به روز قوی‌تر می‌شود. حالا یا امیدش به زندگی یا کینه‌ای که به دل گرفته. اما کسی که بازی را فکر می‌کند برده، شکننده و آسیب‌پذیر خواهد شد و تا وقتی که نشکند متوجه نمی‌شود که تنها دلیل ضعفش پیروزی‌ش بوده است. منتظر پاسخ نامه‌ات نمی‌دانم تا کی و برای چه ولی هستم. اینجا که ما را فرستادند حُسنش این است که یاد می‌گیری چطوری منتظر بمانی و انتظار نداشته باشی. 

قسمتی از داستان بلند «برویم سیدمهدی آش بخوریم»