چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۲

لب مطلب


باباطاهر عریان چندقرن بعدتر آمده اصفهان، دیگر حوصله وزن و قافیه هم ندارد. دست کرده جیبش قلم را درآورده کل حرف و لب مطلب را با حوصله روی ستون میدان جلفا می‌نویسد.
: سلام باباطاهر عریان. من عموپوریا پوشیده هستم.
- خب باش.
و رفت توی کافه، کاسه‌اش را داد دست کافه‌چی و یک پیاله چای تلخ گرفت و آمد توی میدان. چای را فوت کرد. طوری به درخت‌ها و آدم‌ها و آجرها چشم دوخت که انگار آخرین باری است که چشمش به درخت و آدم و آجر می‌افتد.