چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۲

شبانه بی شاملو - 32

چطور مرگت با تو کنار آمد
وقتی از دست او هم کاری ساخته نبود که تو را وقتی دلت نیست
با خودش جایی ببرد

تو با مرگ کنار آمده‌ای
باهاش قدم می‌زنی ولی دستش را نمی‌گیری
باهاش به رستوران می‌روی ولی غذا نمی‌خوری
باهاش پشت میز کافه می‌نشینی ولی حرف نمی‌زنی
باهاش به تخت می‌روی ولی خودت را به خواب می‌زنی
خواب به خواب می‌روی
و مرگ حوصله‌اش از دست تو سر می‌رود
و درست در همین لحظه تو آرزوی من را می‌کنی

مرگت بهانه بود که برای رفتن دنبالش می‌گشتی
ما با تو کنار آمده بودیم
اما تو ما را از مسیر نگاهت کنار گذاشتی
کجا بیایم دنبالت
نشانی‌ات به یک تخته سنگ می‌رسد و
بعد از تخته سنگ اثرت پاک شده است

حالا از دست گریه هم کاری ساخته نیست
وقتی دلت نیست که کاری را بکنی نمی‌کنی
حالا دلت نیست
از مردن بازگردی
از دست ما هم کاری ساخته نیست