چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۵

قهوه‌ی قجری دوران من

قهوه‌ی قجری دوران من نه در فنجانی چینی که در شبکه‌های اجتماعی سرو می‌شود. نه هر شب یک‌قطره؛ هر لحظه یک‌قطره. نه به دست دیگری که به دست خودم.
نادانی‌ام را با نادانی همگانی به اشتراک می‌گذارم. آنچه در انبان دانش من است دستاورد سال‌های مطالعه و تماشای دنیاست. در سال‌های گذشته سوار اتوبوسی شده‌ام که هر بار هر کسی کنارم نشسته یا غری به دنیا زده یا فحشی به سیاستمداری داده یا تکه‌ی کوچکی از شعری بلند یا سطر خُردی از کتابی سترگ را به زبان آورده، من هم لایکش کرده‌ام. بعد او که پیاده شده من هر چه از حرف او یادم مانده برای دیگری که روی صندلی او نشسته به زبان آورده‌ام. دیگری لایکم کرده. و من صندلی‌ام را عوض کرده‌ام. همین.
نه غم‌های من اینجا جان گرفت تا تبدیل به درکی از دنیا شود، نه شادی‌های من چنان شد که تبدیل به ترانه‌ای خیابانی شود. من با دست‌های به وسع خود پُر سوار این اتوبوس شدم و حالا با دستانی خالی از این اتوبوس پیاده می‌شوم. اما می‌دانم کمی دیگر... در ایستگاهی دیگر... سوار قطار دیگری می‌شوم... شاید هم این اعتیاد به سم مکرر و مستمر باز به همین قطارها برم گرداند.
قهوه‌ی قجری می‌نوشم و بر نادانی‌ام چشم می‌بندم تا مرگ ذره‌ذره‌ام را نبینم.

چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۹۵

ادبیات تطبیقی ما و شاملو

هرگز کسی چنین فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به فیس‌بوک نشسته‌ام
که به اینستاگرام نشسته‌ام
که به توئیتر نشسته‌ام
که کلا نشسته‌ام